گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل دوازدهم
.III- عواقب


مقاومت در برابر برنامه های اصلاحی پطر سال به سال بیشتر میشد. روسها به فقر، رنج، و استبداد عادت کرده بودند. در زمان ایوان مخوف، نه تنها بار این سختیها را بر دوش کشیدند تا این مالیاتها را پرداختند یا تعداد بیشمار آنان در جنگها و بر اثر کارهای اجباری به هلاکت رسیدند، بلکه از گرسنگی، سرما، ضعف، و بیماری نیز تلف شدند. لفور محبوب پطر در سال 1722 چنین نوشت: “تیرهروزی روزافزون است. خیابانها پرند از کسانی که میکوشند بچه هایشان را بفروشند ... دولت حقوق سربازان، افراد نیروی دریایی، و هیئت مدیره دستگاه های وزارتی و هیچ کس دیگر را نمیپردازد.” تزار، که در گیرودار برنامه های اصلاحی از افزایش فقر به حیرت افتاده بود، گدایی و پول دادن به فقرا را جرم میدانست و شصت موسسه برای توزیع اعانه بین فقرا به وجود آورد. گدایی ادامه داشت و جنایت گسترش مییافت. سرفهایی که از اسارت فرار میکردند، و سربازان و کارگران اجباری که با وجود خطر جانی از اردوگاه ها میگریختند، تقریبا حاکم بر راه ها شدند. بعضی اوقات در دسته های چند صد نفری متشکل میشدند و به محاصره و تسخیر شهرها میپرداختند. ژنرالی در سال 1718 چنین گزارش داد، “مسکو کنام راهزنان است، همه چیز ویران میشود، بر تعداد قانونشکنان روز به روز افزوده میشود و اعدام پایان نمیپذیرد.” شارمندان بعضی از خیابانهای مسکو را سنگربندی میکردند و گرداگرد برخی از خانه ها، برای جلوگیری از ورود دزدان، حصارهای بلند کشیده میشدند. پطر کوشید دزدی را با خشونت سرکوب کند: راهزنان را اعدام میکرد و دزدان خانه ها را از بینی میبرد. باز هم جنایتکاران نمیهراسیدند. زندگی برای تهیدستان چنان سخت بود که بین مجازاتهای اعدام، حبس ابد، بردگی، یا کار اجباری چندان فرقی نمیگذاشتند و ترسناکترین شکنجه ها را با نوعی شکیبایی و بیحسی بر خود هموار میکردند. پطر آن قدر منفور بود که خیلیها درشگفت بودند که چرا کسی او را نمیکشد. نجبا به خاطر اینکه آنان را به خدمت به دولت وا میداشت و طبقه بازرگان را به ثروت و اهمیت رسانده بود از او بیزار بودند; دهقانان بیچیز به سبب اینکه آنان را به کارهای دسته جمعی میکشاند و از خانه و کاشانه جدا میکرد از او نفرت داشتند; اهل کلیسا از او به اندازه جانور مکاشفه یوحنا متنفر بودند، زیرا او کسب بود که مسیح را هم به خدمتگزاری دولت گرفته بود; تقریبا همه ملت روس از بابت پیوستگی و دوستی او با بیگانگان و آوردن افکار و عقاید کفرآمیز به روسیه به

وی اطمینان نداشتند; همه ملت روس به خاطر خشونت و مجازاتهای وحشیانهاش از او میهراسیدند. روسیه نمیخواست غربی شود; از غرب متنفر بود و آن را زشت میدانست; برای اینکه بتوان روح ملی را نگاه داشت، باید اسلاووفیل1 باقی ماند. شورشهایی بس شدید در مسکو در سال 1698، در حاجی طرخان در 1705، در آبادیهای کناره ولگا در 1707، به طور پراکنده در سراسر امپراطوری و مملکت به وقوع پیوستند. پطر با دوبار مسافرت کردن به غرب، نماد و تشدید کننده این مناقشه و ناسازگاری محسوب شد. در پاییز سال 1711 به آلمان رفت تا در تورگاو در جشن عروسی پسرش نظارت و سرپرستی کند. در آنجا لایبنیتز به حضورش بار یافت و پیشنهاد کرد که آکادمی روس را تاسیس نماید; و این فیلسوف چند چهره امیدوار بوده به ریاست آن برگزیده شود. تزار در ژانویه 1712 به سنپطرزبورگ برگشت، ولی در ماه اکتبر، در گیرودار لشکرکشی علیه سوئد، در کارلسباد بر کشتی نشست و به دیدن ویتنبرگ رفت. بعضی از کشیشان لوتری او را به خانه لوتر، که در آنجا لوتر دوات مرکبی را به سوی شیطان پرتاب کرده بود، بردند و لکه مرکبی را به وی نشان دادند و تقاضا کردند نظریهاش را بر دیوار بنویسد; وی چنین نوشت: “مرکب کاملا تازه است و آشکارا میرساند که داستان حقیقت ندارد.” پطر در آوریل 1713 به پایتخت جدیدش برگشت، در فوریه 1716 بار دیگر به جانب غرب شتافت; از آلمان و هولاند دیدن کرد و در ماه مه 1716 به پاریس رسید، به این امید که دخترش الیزابت را به عقد لویی پانزدهم درآورد. پطر وقتی که پادشاه هفتساله را دید، او را از زمین بلند کرد تا در بغل گیرد; چند روز بعد که به دعوت لویی به قصر سلطنتی آمد، وی را همچون کودکان بلند کرد و از پلکان بالا برد و با این عمل درباریان را به لرزه انداخت. شش هفته به عنوان دیدار از شهر پاریس در آنجا اقامت گزید و آن را از جنبه سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی کاملا مورد تدقیق و مطالعه قرار داد. ریگو و ناتیه صورتش را کشیدند. به دیدار مادام دومنتنون سالخورده در سن سیر رفت. از پاریس به سپا رفت و پنج هفته در آنجا آب معدنی نوشید، زیرا آن زمان به امراض گوناگون دچار شده بود. همسرش کاترین در برلین به وی پیوست. در آنجا پی برد که معشوقهای گرفته است، ولی آن را به عنوان یکی از بهترین سنن خاندانهای سلطنتی اروپایی برا و بخشید. وقتی که به سنپطرزبورگ رسیدند (20 اکتبر1716)، پطر با یکی از شدیدترین بحرانهای دوران زندگی خود روبرو شد. پسرش آلکسی، که پطر امیدوار بود روزی کشور و پیشرفت برنامه های اصلاحی خود را برایش به ارث گذارد، از بسیاری از ابداعات جدید و روشی که در اعمال آنها به کار میبرد ناراضی شده بود. آلکسی جسما و روحا بیشتر پسر اویدوکسیا بود تا پطر. کوچک اندام، کمرو،

1. Slavophil، اسلاو دوست; در اصطلاح، به روسهایی که هوادار نژاد اسلاو و حفظ اصالتهای آن بودند اطلاق میشد، در برابر غربگرا(Westernist).-م.

ضعیف، علاقهمند به کتاب و مومن به کلیسای ارتدوکس بود، زیرا در آن موقع که پطر به جنگ و به سمت غرب رفته بود، وی در زهد و ایمان به بار آمده بود. آلکسی نه ساله بود که مادرش را به صومعه فرستادند(1699); یازدهساله بود که میشنید کشیشان از ذوب کردن زنگهای کلیساها برای ساختن توپ به سوگ نشستهاند; از پدرش پرسید که چرا باید روسها از روسیه خارج شوند و برای شهرهای دوری مثل ناروا بجنگند; پطر وقتی که میدید و ارثش به خونریزی علاقهای ندارد، خشمگین میشد. هنگامی که پطر سرگرم بنای سنپطرزبورگ بود، آلکسی در مسکو به کلیسا و رسوم گذشته عشق میورزید. از نابودی مقام اسقفی و از ضبط اموال دیرها از طرف دولت سخت خشمگین شد. کشیشی که مامور اقرار نیوشی از وی بود به او آموخت تا از کلیسا، به هر قیمتی که باشد، دفاع کند. آلکسی بت و مایه امید گروه های روحانی و اشرافیی شد که از برنامه پطر برای دنیوی و غربیسازی روسیه بیزار بودند و همه منتظر آن روز بودند که فرزند دیندار و مطیع وی به تخت سلطنت بنشیند. پطر بندرت او را میدید و هرگاه هم که میدید، معمولا وی را سرزنش میکرد و برخی اوقات، مانند زمانی که تزار پی برد که این پسر مخفیانه در راهبه خانه به دیدن مادرش میرود، او را کتک میزد. بیمهری پسر به سرحد نفرت رسید. نزد ایگناتیف، اقرارنیوش خود، اقرار کرد که آرزو میکند پدرش بمیرد. ایگناتیف این را گناه ندانست و بدو گفت: “خداوند تو را خواهد بخشید. ما همه مرگش را آرزو داریم، زیرا مردم ناچارند این بارهای سنگین را بر دوش بکشند.” پطر در سال 1708 پسرش را به درسدن فرستاد تا هندسه و طرز ساختن استحکامات را فراگیرد. آلکسی در 1711 در تورگاو با شارلوت کریستینا سوفیا، شاهزاده خانم برونسویک ولفنبوتل، ازدواج کرد. شاهزاده خانم را به این سبب از مذهب لوتری خود دست نکشید و به آیین ارتدوکس روسی درنیامد نتوانست ببخشد.
معشوقه های متعددی، حتی از میان فواحش، برگزید و بسیار میخوارگی کرد.اندکی پس از آنکه شارلوت فرزندی برایش به دنیا آورد، به همراهی زنی روسپی به دیدنش رفت. یک سال بعد، زنش در هنگام زاییدن درگذشت (1715). پطر طی نامه شدیداللحنی که در آن نوشته بود “من نه از زندگی خودم و نه از زندگی رعیتهایم میگذرم; تو را هم مستثنا نخواهم کرد. باید کردارت را اصلاح کنی تا برای کشور مفید باشی; در غیر این صورت تو را از ارث محروم خواهم کرد” او را به سنپطرزبورگ فرا خواند. آلکسی تصمیم گرفت که، با کنارهگیری از سمت ولایتعهدی، خیال پدر را آسوده کند، معتقد بود که بهتر این است که یک زندگی آرام روستایی داشته باشد. پطر حس کرد که این راه گرهای از آن مسئله بغرنج نخواهد گشود. در سیام ژانویه 1716 به آلکسی چنین نوشت:
من سوگند تو را نمیتوانم باور کنم.. داوود گفت که همه مردم دروغگویند; به طوری که

]حتی[ اگر بخواهی به آن سوگند پایبند باشی، این ریش درازان تو را منصرف میکنند ... . بر همگان آشکار شده است که تو از اعمال من، که با چشمپوشی از سلامتم برای این ملت انجام میدهم، بیزاری و پس از مرگم همه را باطل خواهی کرد. به همین دلیل غیر ممکن است که بتوانی به دلخواه خود نه زنگی زنگی و نه رومی روم باقی بمانی. بنابر این یا خودت را اصلاح کن و بیریا جانشین ارجمند من باش، یا یک رهبان. بلافاصله به من پاسخ بده ... اگر ندهی، مثل یک جانی با تو رفتار خواهم کرد.
دوستان آلکسی توصیه کردند که رهبان بشود. یکی از آنان به وی گفت: “باشلق رهبانی روی سر انسان نمیچسبد و دوباره میشود آن را از سر برداشت.” آلکسی به پدر نوشت که میخواهد رهبان بشود. پطر نرم شد و به وی توصیه کرد که تا شش ماه دیگر در این باره بیندیشد و سپس تصمیم بگیرد. تزار به سوی غرب رفت (فوریه 1716). در بیستونهم ژوئن، ناتالیا، خواهر پطر، به آلکسی توصیه کرد که وی روسیه را ترک کند و به امپراطور امپراطوری مقدس روم پناهنده شود. پطر در ماه سپتامبر از کپنهاگ به پسرش نوشت که شش ماه مهلت به پایان رسیده است و اکنون یا باید به صومعه داخل شود یا بلافاصله، آماده برای خدمت سربازی، در دانمارک به پدرش بپیوندد. آلکسی چنین وانمود کرد که میخواهد به پدرش ملحق شود; از منشیکوف و سنا پول گرفت و به جای کپنهاگ به وین رفت(دهم نوامبر). از نایب صدراعظم امپراطور تقاضا کرد تا حمایت امپراطور شارل ششم را برایش تحصیل کند. گفت.”پدرم به نحوی باور نکردنی خشمگین و کینهتوز است و به هیچ کس رحم نمیکند; و اگر امپراطوѠمرا به پدرم باز گرداند، مثل این است که خودش مرا کشته باشد.” نǙʘȠصدراعظم او را به قصر ارنبرگ در تیرول فرستاد. آلکسی در آنجا به حال اختفا و در هیئت مبدل و تحت نظر، ولی با همه گونه وسایل آسایش، به سر řʘȘјϠو اجازه یافت که معشوقهاش آفروزینیا را در لباس غلامی نزدیک خویش نگاه دارد. جاسوسان پطر رد وی را در آنجا یافتند. آلکسی از موضوع باخبر شد و به سوی ناپل گریخت، و در آنجا در کاستل سانت المو بر وی نگهبان گماردند. جاسوسان پطر او را در آنجا یافتند و اصرار کردند که با اطمینان از بخشندگی پدرش به روسیه برگردد. رضایت داد، مشروط بر اینکه پطر اجازه دهد تا با آفروزینیا در کنج خلوت دهکدهای زندگی کند. پطر در نامهای که در 28 نوامبر 1717 نوشت قول موافقت داد. آلکسی ترتیبی داد که آفروزینیا تا هنگام زادن فرزندش در ایتالیا بماند. در راه سفر طولانیش به روسیه، نامه هایی بس عاشقانه برایش میفرستاد. آلکسی در اواخر ژانویه به مسکو رسید. در سوم فوریه پطر او را در حضور اجتماعی رسمی از بزرگان دولتی و کلیسا پذیرفت. آلکسی، در حالی که گریان زانو زده بود، تقاضای بخشش کرد. پطر او را بخشید، ولی او را از ارث محروم ساخت و پسر کاترین، پطر پطروویچ، را، که در آن موقع سه ساله بود، وارث تاج و تخت اعلام داشت.
آلکسی با تزارویچ جدید

پیمان وفاداری بست. پطر این بخشودگی را منوط به این کرد که آلکسی نام همه همدستان خود را که با برنامه اصلاحی پدرش مخالف هستند برملا کند. آلکسی بسیاری از آنان را لو داد; همه را بازداشت و در زیر شکنجه ناچار کردند تا ماجرا را به تفصیل شرح دهند; تعدادی از آنها را به سیبریه تبعید و بعضیها را پس از شکنجه های وحشیانه اعدام کردند. آلکسی با آزادی ظاهری در خانهای کنار قصر تزار در سن پطرزبورگ منزل گرفت و مقرری سالیانهای به مبلغ 40,000 روبل برایش تعیین شد. به آفروزینیا نوشت که پدرش به خوبی با وی رفتار میکند و او را به سر میز دعوت کردهاست. با اشتیاق انتظار آمدن آفروزینیا و سعادت زندگی در کنار او را در آرامش روستایی میکشید. آفروزینیا در ماه آوریل وارد شد.بلافاصله بازداشتش کردند; او را شکنجه ندادند، ولی تحت بازجویی شدیدی قرار گرفت. سرانجام لب به سخن گشود و اقرار کرد که آلکسی از شنیدن خبر شورشهایی که علیه پدرش میشدهاند شادی میکرده و قصد داشته است در هنگام رسیدن به قدرت، سن پطرزبورگ و نیروی دریایی را ترک کند و ارتش را تا حدود احتیاجات تدافعی تقلیل دهد. این خبر از آنچه خود پطر میدانست بدتر نبود و آلکسی را تا دو ماه دیگر آزاد رها کرد. سپس، به سائقه افشای جدیدی که بر ما معلوم نیست، اعلام داشت نظر به اینکه عفو آلکسی منوط به اعتراف کامل است و اکنون طبق مدارک برایش مسجل شدهاست که آن اعتراف دروغین و ناقص است، عفوش را باز پس میگیرد. آلکسی روز چهاردهم ژوئن بازداشت و در قله پطرس و بولس حواری محبوس شد. در 19 ژوئن 1718، پس از آنکه در یک دادگاه عالی تحت بازجویی قرار گرفت، برای نخستین بار وی را شکنجه دادند، و به بیستوپنج ضربه شلاق محکوم شد. اقرار کرد که مرگ پدر را آرزو میکرده و کشیش اقرارنیوشش گفتهاست:”ما همه مرگش را آرزو داریم.” او را با آفروزینیا روبرو کردند و آن زن هرچه را به تزار گفته بود تکرار کرد; با همه این احوال، سوگند خورد که این زن را تا دم مرگ دوست خواهد داشت. و نیز اعتراف کرد: “بتدریج نه تنها همه چیز اطراف پدر، بلکه خود وجودش برایم نفرتانگیز شد. “اعتراف کرد که با کمک امپراطور میخواسته است “تاج و تخت را بزور تصاحب کند.” در روز بیستوچهارم ژوئن با وجود پانزده ضربه دیگر شلاق چیزی بیش از آن نگفت. دادگاه عالی وی را به خیانت متهم و تقاضای حکم مرگ برایش کرد. آلکسی تقاضا کرد که پیش از اعدام معشوقهاش را در آغوش بگیرد; ما نمیدانیم آیا این خواسته برآورده شد یا نه. پطر حکم محکومیت را امضا نکرد. دوبار دیگر(25و26 ژوئن) آلکسی تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت; بار دوم تزار و اعضای دادگاه حضور داشتند. لفور بعدها چنین گزارش داد:”گرچه از این بابت مطمئن نیستم، ولی به من اطمینان دادند که پدرش اولین ضربه ها را فرود آورد.” بعد از ظهر آن روز آلکسی ظاهرا بر اثر شکنجه در زندان مرد. به روایتی، کاترین دستور داد تا پزشکان رگش را بزنند; ما نمیدانیم که این کار از روی رحم بود یا به طمع جاه برای پسر خودش. آفروزینیا پارهای از

دارایی آلکسی را دریافت داشت و با یکی از افسران گارد ازدواج کرد و سی سال دیگر به خوشی در سن پطرزبورگ روزگار گذراند. پطر امیدوار بود که پسر کاترین را برای جانشینی خود تربیت کند، لیکن آن پسر در سال 1719 مرد. کاترین دو پسر دیگر به نامهای پطر و پاول به دنیا آورد که هر دو پیش از پطر مردند. او خود را با القاب شاهانهای که در پی صلح با سوئد به وی داده بودند دلداری میداد. در سال 1721 مجلس سنا و سینود مقدس لقب ملکه را به کاترین اهدا کردند. پطر پس از یک سال صلح و آرامش، که برای نخستین بار در همه دوره زمامداریش برقرار شده بود، نیروی نظامیش را به سوی ایران کشاند. میخواست بر راه کاروان رویی تسلط یابد که به آسیای مرکزی و سرانجام به هندوستان برسد; خبرگزارانش به او گفته بودند که در سر راهش طلا یافت میشود; و او امکانات صنعتی نفت قفقاز و خاورمیانه را پیشبینی میکرد. در سال 1722 ناوگانی را مامور دریای خزر کرد تا به ایران حملهور شود. باکو و قسمتی از سواحل ایرانی بحر خزر را تصرف کرد; لیکن طوفان بیشتر کشتیهایش را از بین برد; بیماری بر ارتشش تاخت; و ناتوان و درمانده و بدبین و نزدیک به مرگ در سال 1724 از جنگ برگشت. سالها بود که از مرض سیفلیس و داروهای معالجی که خورده بود رنج میبرد. میخوارگی زیاد وضع را برایش بدتر کرد و هیجانات ناشی از جنگ، انقلابات، شورشها و خشونتهای وحشتزا سرانجام پیکر غولآسای او را به تحلیل بردند. در نوامبر 1724 به دریای یخزده نوا پرید تا جاشویان یک کشتی به گل نشسته را نجات دهد. یک شب تمام تا کمر در آب بود و تلاش کرد. روز بعد به تب دچار شد، لیکن بهبود یافت و فعالیتهای سنگینی را از سر گرفت. در 25 ژانویه بر اثر تورم دردناک مثانه بستری شد. تا دوم فوریه هنوز نمیپذیرفت که مرگ بر او سایه افکندهاست. به بعضی از گناهان اعتراف کرد و مراسمی مذهبی به جای آورد. روز ششم اعلامیهای امضا کرد و طی آن همه زندانیان را، جز محکومین به مرگ یا جرایم علیه منافع کشور، بخشید.
حاضران و خدمتکاران را از فریاد ناشی از درد به هراس انداخت. لوحی خواست تا وصیتش را بر آن بنویسد; ولی همینکه تنها روی آن نوشت “همه را بدهید ... “ قلم از دستش به زمین افتاد. اندکی بعد به حال اغما افتاد و سیوشش ساعت در آن حال باقی ماند و به هوش نیامد. در هشتم فوریه 1725 مرگش را به همه اطلاع دادند.
در آن وقت پنجاه و دو ساله بود. روسیه نفسی به راحت کشید; گویی کابوسی وحشتناک سرانجام خاتمه پذیرفته است. شاهان سوئد و لهستان خوشحال شدند; منتظر بودند که روسیه به هرج و مرج دچار شود و دیگر خطری متوجه مغرب زمین نکند.
روسیه قرون وسطایی سر برافراشت و خواست به گذشته برگردد. ملت بیرحمانه به کار و تحرک کشیده شده و روح و غرورش با تقلید بیتمیز از غرب آزرده شده بود. ارتجاع همه جا گسترده و پیروزمند بود. بسیاری از اصلاحات به جهت عدم پشتیبانی محکوم

به زوال بودند بوروکراسی اداری تقلیل یافته بود، ولی چارچوب اصلی آن تا 1917 بر جای ماند. اشراف بسیاری از قدرتهای گذشته را به دست آوردند; حقوق خود را مجددا بر جنگلها و معادن زمینهایشان بازیافتند.
طبقه بازرگان، که پطر آنان را ناگهانی ارتقا داده بود، به انقیاد گذشته بر گشت. بسیاری از صنایع جدید به علت فقدان ماشینآلات کافی یا صلاحیت در کار مدیریت از بین رفتند. سرمایهداری ابتدایی به انحطاط گرایید و روسیه اقتصادی تا حدود دویست سال دیگر در همان قبل از انقلاب پطر باقی ماند. اصلاحات بازرگانی موفقیت بیشتری داشتند; بازرگانی با غرب رو به افزایش میرفت. بر اثر تماس با اروپا، آداب و رسوم تغییر یافتند; لیکن لباسهای ملی قدیمی در زمان کاترین دوم (1762-1796) مجددا رواج پیدا کردند و ریشها در زمان آلکساندر دوم “1855-1881” به همان مد پیشین برگشتند. فساد ادامه یافت. اخلاقیات اصلاح نشد و شاید میخوارگی، هرزگی و درندهخویی پطر مردم را از نظر اخلاقی فاسدتر از پیش کرده بود. فقط آن دسته از اصلاحات به جای ماندند که به موقع ریشه دوانده بودند. در تاریخ جدید، چهره پطر در زمره کسانی است که محبوبیت چندانی ندارند. با همه این احوال، کارهای بزرگی انجام داد. شکستهایش گواه بر محدودیت نبوغ که عاملی در تاریخ است به شمار میروند، ولی تاثیری که بر روسیه گذاشت سهم نیروی شخصیت را ثابت میکند. روسیه را صاحب ارتش و نیروی دریایی کرد; بنادری تاسیس کرد که از راه آن روسیه با غرب کالا و افکار مبادله میکرد; بهرهبرداری از معادن ذوب فلزات را دایر کرد; مدرسه و آکادمی بنیاد گذاشت. روسیه را با کششی خشن از آسیا بیرون کشید و به اروپا ملحق ساخت و آن را عاملی در امور اروپا گردانید. از آن پس اروپا ناچار شد آن سرزمین پهناور و پراهمیت، آن مردمان سختکوش، صبور، و بردبار، و سرنوشت مقتدر و گریزناپذیرشان را به حساب بیاورد